چادر من چادر فاطمه ایست که محسنش سقط شد اما چادرش فراموش نشد
چادر من چادر زهرایی است که سوخت اما چادرش از سرش نیفتاد
چادر من برای هیچ کس نیست مال باارزش خودم است
مالی که از فاطمه به ارث بردم
چادرم برای نشان دادن فقر در سریال های کشور های دیگر نیست
چادرم برای رد شدن از در نگهبانی و مساجد نیست
چادرم لباس تن متهمان و مجرمین دادگاه و زندان ها نیست
چادرم افتخار من است
و سند زهرایی بودنم را امضا میکند
آی بانوی سرزمین من
آی دخترک چادری
مبادا طعنه های دیگران باعث کج کردن راهت شود
مبادا دلسرد شوی تو به چادرت مدیونی
چون به زهرا مدیون هستی
با افتخار سرت بگذارنه بر روی شانه
چرا که شانه هایت احتیاجی به حرارت چادر ندارند
این سر است که تاج میخواهد و چادرت تاج بندگی ات باشد
با غرور سرش کن
در را ببند بگذار در بزنند
بگذار بگوین که مهمان نواز نیستی
اینگونه دلت حصاری دارد از جنس خدا
حصاری که به روی هر کسی باز نمیشود
خدای بالا سرت پلک را داد تا ببندی چشمانت را به روی گناه
مبادا برای چشمک زدن به آنی که نباید خرجش کنی
بانوی سرزمین من
هر نگاهی لایق لمس کردن نیست
هر دستی لایق هم دستی ات نیست
هر دلی لایق هم دلی ات نیست
راستی دخترک چادر به سر
اگر روزی اسیر حرف های مردم کوچه بازار شدی
اگر دلت رنجید از نگاه های تمسخر وار مردم شهرت
این را یادت باشد زهرایی ماندن مشکل است
هر کسی میتواند با یک متر پارچه ی مشکی سند زهرا را در بازار ببرد
اما اینکه سند را باطل نکنی اینکه سندت منگوله دار بماند سخت است
دخترک چادر به سر
زهرایی شدن آسان است اما زهرایی ماندن مشکل
در برابر نگاه های تمسخروار با اعتماد راه برو
در مسیرت سرسبزی موج میزند
چادرت را محکم بچسب و مگذار صاحبش غمگین شود